اذان مَحسِه خُو
دریکی ازروزهای ماه مبارک رمضان در روستای هرموشی محمدحسین خان تصمیم به گرفتن روزه میگیرد.
صبح هنگام برمیخیرد ویک سحری مفصلی نوش جان میکند بعدازگذشت چندین ساعت تحمل تشنگی وگرسنگی مرتب ازاطرافیان خود میپرسد که اذان گفته است یا نه؟ وآنها هم درجواب میگویند نه!چند ساعتی مانده تا اذان مغرب! این سوالات ادمه پیدامیکندتامحمدحسین خان کلافه شده ودستورمیدهدتابروند به موذن اطلاع بدهند تااذان رابگوید.
موذن میگویید هنوز وقت اذان مغرب نرسیده آنها نزد خان آمده وبه ایشان گفتند
موذن گفته هنوزتا اذان چندساعتی مانده!خان روزه دار باتندی میگوید:
هَ کُرکَ {رو بو مَحسهِ خُو گوتَ}
روحش شاد ویادش گرامی باد
|